شب که مي رسد به خودم وعده مي دهم
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت
صبح که فرا مي رسد و نمي توانم بگويم
رسيدن شب را بهانه ميکنم
و باز شب مي رسد و صبحي ديگر
و من هيچ وقت نمي توانم حقيقت را به تو بگويم
بگذار ميان شب و روز باقي بماند که
چه قدر
دوست دارم......
... تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۲۳ - ۲۰:۵۱( 3 نظر , 454
بازدید )
پنج وارونه چه معنا دارد ؟!
خواهر کوچکم از من پرسيد
من به او خنديدم
کمي آزرده و حيرت زده گفت
روي ديوار و درختان ديدم
باز هم خنديدم
گفت ديروز خودم ديدم
مهران پسر همسايه
پنج وارونه به مينو ميداد
آنقَدَر خنده برم داشت که طفلک ترسيد
بغلش کردم و بوسيدم و با خود گفتم
بعدها وق... تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۲۳ - ۲۰:۴۸( 3 نظر , 438
بازدید )
واي، باران؛ باران؛ شيشه پنجره را باران شست. از دل من اما، چه کسي نقش تو را خواهد شست؟ من شکو فائي گلهاي اميدم را در روءياهامي بينم، و ندائي که به من مي گويد: "گر چه شب تاريک است دل قوي دار، سحر نزديک است از گريبان تو صبح صادق، مي گشايد پر و بال. تو گل سرخ (نازنين)مني، تو گل ياسمني تو مثل چشم... تاریخ درج: ۹۱/۰۴/۲۳ - ۲۰:۴۶( 1 نظر , 446
بازدید )
شاعر زن میگه :
به نام خدایی که زن آفرید
حکیمانه امثال ِ من آفرید
خدایی که اول تو را از گل
و بعداً مرا از خشت آفرید!
برای من انواع گیسو و موی
برای تو قدری چمن آفرید!
مرا شکل طاووس کرد و تو را
شبیه بز و کرگدن آفرید!
به نام خ... تاریخ درج: ۹۱/۰۳/۲۰ - ۱۱:۳۴( 5 نظر , 460
بازدید )
سالها رفت و هنوز یک نفر نیست بپرسد از من که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟ صبح تا نیمه ی شب منتظری همه جا می نگری گاه با ماه سخن می گویی گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی راستی گمشده ات کیست؟ کجاست؟ صدفی در دریا است؟ نوری از روزنه فرداهاست یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
... تاریخ درج: ۹۱/۰۳/۲۰ - ۱۱:۳۲( 3 نظر , 397
بازدید )
زن و شوهر جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند آنها از صمیم قلب همدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواشتر برو من میترسم مرد جوان:نه،اینجوری خیلی بهتره زن جوان:خواهش میکنم من خیلی میترسم مرد جوان:خوب اما باید اول بگی دوسم داری زن جوان:دوستت دارم حالا میشه یواشتر بری مرد جوان:مرا محکم بگیر زن جوان:خ... تاریخ درج: ۹۰/۰۸/۱۹ - ۱۴:۳۸( 17 نظر , 439
بازدید )
در يک اتاق تاريک 3 (سه)کلاه قرمز و 2 (دو)کلاه آبي قرار داده ايم. 2 (دو)نفر بينا و 1 (يک)نفر نابينا وارد اتاق مي شوند و هر کدام يک کلاه را بر سر مي گذارند و از اتاق خارج مي شوند. چون اتاق تاريک بوده است دو نفر بينا نيز مانند فرد نابينا قادر به تشخيص رنگ کلاه خود نيستند. بيرون از اتاق هر يک فقط به ... تاریخ درج: ۹۰/۰۸/۰۴ - ۱۴:۵۰( 8 نظر , 384
بازدید )
سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟
هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض... تاریخ درج: ۹۰/۰۷/۲۷ - ۲۲:۰۹( 6 نظر , 1227
بازدید )